خشینه

لغت نامه دهخدا

خشینه. [ خ َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) هر چیز سیاه رنگ مایل بکبودی.( از برهان قاطع ). چرمه رنگ ( نسخه ای از اسدی )، رنگی بود میان کبود و سیاهی ( نسخه ای از اسدی ) :
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین.
کسائی.
فرودآید ز پشتش پور ملعون
شده کالفته چون خرس خشینه.
لبیبی.
|| بازی بود که پشت او کبود و تیره رنگ بود و بعضی گویند مرغابی سیاه رنگ است به کبودی مایل. ( برهان قاطع ). تز؛ مرغی بود کوچک بلون خشینه بر جهد و نیک نتواند پریدن و در گلستانها بیشتر باشد. ( صحاح الفرس ).
- باز خشینه ؛بازی را گویند که چشم و پشت آن سیاه باشد و در شکارسخت و دلیر و تیزپر و چون از مرتبه بچگی برآید چشمش سرخ شود. ( از فرهنگ جهانگیری ) :
نیارد کرد در ایام عدلت
جفا بر تیهوان بازِ خشینه.
شمس فخری ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| ( ص ) سفید و خودرنگ هم بنظر آمده است که آن را مله گویند بفتح میم و لام مشدد. ( برهان قاطع ).

فرهنگ فارسی

۱ -( صفت ) کبود رنگ تیره رنگ . ۲ - سیاه رنگ . ۳ - ( اسم ) بازی که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود بازی که نه سیاه باشد نه سپید .
هر چیز سیاه رنگ رنگی بود میان کبود و سیاهی .

فرهنگ معین

(خَ نِ ) (ص ) نک خشین .

فرهنگ عمید

تیره، کبود: کوهسار خشینه را به بهار / گه فرستد لباس حورالعین (کسائی: ۶۲ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس