تا گرمی رخسار ترا دید نگاهم
در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم.
فضلعلی بیک ممتاز ( از آنندراج ).
از دوریت ای نهال امیددل خون شده قطره قطره از دیده چکید
از بسکه ز دیده ریختم گوهر اشک
مانند صدف کاسه چشمم خشکید.
میرزا معصوم نواده حاجی باقر دراز تبریزی. ( از آنندراج ). || سخت مبهوت و متحیر شدن. حیرت زده شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || فالج شدن دست وپا. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مردن گیاه. ( یادداشت بخط مؤلف ).