خشکیدن


مترادف خشکیدن: پژمردن، پژمرده شدن، خشک شدن، خوشیدن، بی طراوت شدن، بی آب شدن، خشکیده شدن، تفتیده شدن ، منجمد شدن، یخ زدن، مات بردن، مبهوت شدن، متحیرشدن، تعجب کردن

متضاد خشکیدن: سبز شدن

معنی انگلیسی:
to dry drain, to freeze, to wither up, dry, parch, to dry(up), to drain, to freeze(to death)

لغت نامه دهخدا

خشکیدن. [ خ ُ دَ ] ( مص ) خشک شدن. ( آنندراج ).هوشیدن. بهوشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
تا گرمی رخسار ترا دید نگاهم
در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم.
فضلعلی بیک ممتاز ( از آنندراج ).
از دوریت ای نهال امید
دل خون شده قطره قطره از دیده چکید
از بسکه ز دیده ریختم گوهر اشک
مانند صدف کاسه چشمم خشکید.
میرزا معصوم نواده حاجی باقر دراز تبریزی. ( از آنندراج ). || سخت مبهوت و متحیر شدن. حیرت زده شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || فالج شدن دست وپا. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مردن گیاه. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خشکید خشکد خواهد خشکید- خشکاننده خشکیده ) ۱ - بر طرف شدن آب و رطوبت چیزی . خشک شدن . ۲ پژمرده شد ( گیاه ) .

فرهنگ معین

(خُ دَ ) (مص ل . ) پژمرده شدن .

فرهنگ عمید

۱. از میان رفتن آب و رطوبت چیزی، خشک شدن.
۲. از رشد و نمو افتادن و پژمرده شدن.
۳. یخ زدن.
۴. [مجاز] متعجب شدن.

پیشنهاد کاربران

نخشکیدن: خشک ناشدنی
خیلی از سیارات واقمار کیهانی . . . نخشکیدنی هستند
وتنها "الأرض" حالت "فراش" دارد: خیس میشه وخشک میشه وبرعکس
تا حیات راحت وبسیط برای موجودات زنده محقق ونگهداری میشه
. . .
کلیدواژه:
بساط
دحو
فراش
مداد
مهاد
. . .

بپرس