لغت نامه دهخدا
- زراعت خشکه ؛ زراعت دیمی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سرفه خشکه ؛ سرفه بدون خلط. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سرماخشکه ؛ سرمای بدون بارندگی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (قید ) [عامیانه، مجاز] نقدی.
۳. (اسم ) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک می کنند. خشک: سرفه خشکه.
۴. (اسم ) نوعی فولاد سخت و بی آب که در قالب سازی به کار می رود.
۵. خشک کرده شده: آلبالوخشکه.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید