خشکانج. [ خ ُ ] ( ص ) خشک اندام. لاغر. نزار. سخت نحیف . ( یادداشت بخط مؤلف ) : تو چنین فربه و اکنده چرائی پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.لبیبی.
لاغر، نحیف، استخوانی: تو چنین فربه و آگنده چرایی؟ پدرت / هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۸۶ ).