خشکاب

لغت نامه دهخدا

( خشکآب ) خشکآب. [ خ ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مرواریدی است ناصاف و تیره و بی آب ( جواهرنامه ). قسمی مروارید است منسوب به قنای تیره رنگ که سپیدی آن بسپیدی گچ زند و آب و رونقی نیکو ندارد و به سنگ ریزه ماند، مقابل خوشاب که مروارید مدحرج رخشان و آبدار است. ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به الجماهیر بیرونی شود.
خشکاب. [ خ َ ] ( اِ ) مانع و منعکننده را گویند. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
اینکه در قبل عالمی نبود
هیچ مانع ترا و خشکابی.
( از فرهنگ جهانگیری ).

پیشنهاد کاربران

بپرس