خشک کردن
مترادف خشک کردن: خشکاندن، خشکانیدن، رطوبت زدایی کردن، نم زدایی کردن ، کرخت کردن، بی حس کردن، پژمرده کردن، بی سبزه و گیاه کردن
متضاد خشک کردن: مرطوب کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
{drying} [علوم و فنّاوری غذا] کاهش دادن رطوبت مادۀ غذایی به طوری که مناسب نگهداری یا فراوری شود
مترادف ها
از میان بردن، پاک کردن، زدودن، خشک کردن، بوسیله مالش پاک کردن
خشک کردن، تشنه شدن، خشکانیدن
سربه سر کردن، خشک شدن، پژمردن، خشک کردن، پژمرده شدن، پژولیدن، پژمرده کردن یا شدن، پلاسیده شدن
اهکی کردن، مکلس کردن، خشک کردن
خشک کردن، رطوبت گرفتن، نم چیزی را گرفتن
خشک کردن، در جای خشک نگه داشتن
خشک کردن
خشک کردن، خشکانیدن
خشک کردن، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، برباد رفتن
خشک کردن
خشک کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خشک کردن دست
خشک کردن
در محاوره به معنای سیراب کردن
حیوان تشنه است! خشکش کن!
( روز واقعه ، بهرام بیضائی )
حیوان تشنه است! خشکش کن!
( روز واقعه ، بهرام بیضائی )