خشک مغزی

لغت نامه دهخدا

خشک مغزی. [ خ ُ م َ ] ( حامص مرکب ) تندخویی. دیوانه وشی. کله خشکی :
ترمزاجی مگرد در سقلاب
خشک مغزی مپوی در تاتار.
سنائی.

فرهنگ فارسی

۱ - تندخویی . ۲ - دیوانگی بی عقلی .

پیشنهاد کاربران

خشک مغزی، همترازِ باریکِ واژه ی از ریشه لاتینیِ دگماتیسم ( Dogmatism ) است و می تواند جایگزین آن شود.
خشک مغزی ( Dogmatism )
برگرفته از نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/12/blog - post_24. html
خشک شدن مغز : کنایه است از " بیهوشی و بی حسی " در بیت زیر غرض آنست که مغزها از کار و اندیشه باز مانده بود و نمی دانستند چه کاری باید بکنند .
کرُد گریان و کُرد زاده بتر
مغزها خشک و دیده ها شده تر
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 570 )

بپرس