- خشک شدن آب چاه ؛ بپایان رسیدن آب آن. لطع. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن آب دهن ؛ بدون آب شدن دهان که بر اثر تشنگی یا عصبانیت حاصل میشود. عصب. خدع. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن از سرما ؛ مردن از سرما. منجمد شدن رطوبات تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خشک شدن باران و باز ایستادن آن ؛ باران بند آمدن. کحط. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن بچه در شکم ؛ مردن بچه در زهدان. حشوش. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن بوک و بشک بر گوسفند ؛ بر اثر تمییز نکردن گوسفند کثافات گوسفند بر تن او ماند. وذح. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن پستان ؛ بند آمدن شیر. بدون شیر شدن پستان : اِنسِحاق ؛ خشک شدن پستان ناقه از شیر بود. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن پوست ؛ چروکیده شدن پوست بر اثر رفتن رطوبت آن. پلاسیده شدن پوست.
- || ناراحتی است که بر پوست آدمی عارض شود و بر اثر آن پوست بدن ترک خورد و شکاف بردارد.
- خشک شدن پی ؛ منجمد شدن پی. از حرکت بازماندن. زَن .
- خشک شدن جامه ؛ رطوبت و نم جامه از بین رفتن.
- خشک شدن جگر ؛کنایه از سوختن و مردن :
بل تاجگرم خشک شود و آب نماند
بر روی من آبیست کزان دجله توان کرد.
آغاجی.
- خشک شدن چرک ؛ بر اثر شست و شو نکردن ، چرک و وسخ بر بدن بماندن. کلع.- خشک شدن خرما ؛ رسیده شدن و از آب افتادن خرما.
- خشک شدن خون ؛ بند آمدن خون ودلمه شدن و برجا ماندن آن ، جَسَد. قفل. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن درخت ؛ مردن درخت. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن قبوب . ( منتهی الارب ).
- خشک شدن شوخ ؛ بر اثر ناشستن شوخ آن بر بدن ماندن. عَس. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خشک شدن شهر و زمین ؛ خشکسال شدن. باران نیامدن. اِمحال. ( منتهی الارب ).
- خشک شدن شیر ؛ بند آمدن شیر جاندار. بند آمدن شیر پستان :
چراگاه این گاو کمتر نبود
هم آبشخورش نیز بدتر نبود
به پستان چنین خشک شد شیر اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی.
فردوسی.
- خشک شدن غدیر ؛ بی آب شدن آن. آب غدیر تمام شدن. ذَب . ( منتهی الارب ).- خشک شدن کمیز و سرگین بر سرین ستور ؛ بواسطه تمیز نکردن سرگین کثافت بر سرین ستور باقیماندن. الباد. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...