خشک ریشه


معنی انگلیسی:
eschar, slough

لغت نامه دهخدا

خشک ریشه. [ خ ُ ش َ / ش ِ ] ( اِ مرکب ) بهانه. عذر. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ).
- خشک ریشه کردن ؛ بهانه کردن. عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. ( برهان قاطع ).
|| خشکی روی زخم. خشک ریش. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). ریشی که با وی رطوبت نباشد. سعفه یابسه. ( بحر الجواهر ). دله. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دله : والخاتم ، هو الداء المجفف الذی یجفف سطح الجراحة حتی یصیر خشکریشه. ( قانون ابوعلی سینا ). و اذا وضع منه فی قطنة و ضمدت به القروح اذهب الخشکریشه منها. ( ابن البیطار ). خشک ریشه سیاه برآرد [ جمره ] همچون خشک ریشه جایگاه که داغ کرده باشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ریش بینی سه گونه باشد یا خشک باشد و خشک ریشه بر می آرد... ( ذخیره خوارزمشاهی ). از بهر آنکه سر جراحت را بسوزد و داغ کند و خشک ریشه برآرد و بیم باشد که اگر خشک ریشه بیفتد خون آمدن معاودت کند و بیشتر از بار نخست آید از بهر آنکه هر گاه که خشک ریشه بیفکند سر رگ فراختر [ گردد ]. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بباید دانست که فسرده شدن خون بر جراحت و خشک ریشه که بر سر جراحت بسته شود سیلان خون باز دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و هرگاه جراحت را داغ کنند یا داروهای تیز داغ کننده برنهند خشک ریشه برآرد... لکن بیم باشد که هرگاه خشک ریشه بیفتد دیگر بار خون گشاده شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

بهانه عذر

پیشنهاد کاربران

بپرس