خشه

لغت نامه دهخدا

خشه. [ خ ُ ش َ ] ( اِخ ) بنت مرزوق. وی از روات حدیث بوده است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

بنت مرزوق وی از روات حدیث بوده است

واژه نامه بختیاریکا

( خَشه ) پوست خشه کِردِن

پیشنهاد کاربران

خشه
در کتاب تاریخ زبان فارسی دکتر پرویز ناتل خانلری جلد اول آمده:
" صوت لرزه های هواست که به پرده گوش ( صماخ ) می رسد و ذهن انسان آن را ادراک می کند. این لرزه ها اگر مرتب و موزون باشد صوت موسیقایی پدید می آورد و در اصطاح آن را مطلق صوت می خوانیم اگر مرتب نباشد و میان آن ها فاصله های نامتساوی واقع شود صوت غیر موسیقایی است که آن را "خشه" می نامیم. مانند صوتی که از کشیدن اره بر چوب و آهن . یا خراشیدن شیشه با سوزن یا مچاله کردن کاغذ در دست یا ساییدن کفش بر زمین یا راه رفتن بر برگهای خشک حاصل می شود"
...
[مشاهده متن کامل]

کتاب تاریخ زبان فارسی/جلد اول/دکتر پرویز ناتل خانلری/چاپ1348/صفحه 26 و 27

خِشه: سدای نویز
در گویش کرمانجی خشه مخفف خوشی و شادی است
خشه در فارسی گونی بزرگ
در یزدی، این عبارت معنایی شبیه �باحاله� میده.
این عبارت ( خش ه ) همان عبارت � خوش است� هستش که تو شعرا خیلی میاد.
مثل همون ضرب المثل که میگه: آواز دهل شنیدن از دور خوش است
در اصطلاح تجار قزوین به گونی های بزرگ حاوی دارچین یا گل گاو زبان خشه میگویند
معادل واژه انگلیسی NOISE است
خشه در زبان عربی لهجه اهوازی به معنای دماغ گشاد می باشد
خشه در لحجه یزدی به معنی خوب و عالی می باشد
مثال :
غذا خیلی خشه : غذا خیلی خوشمزه و خوب است
هوا خشه : هوا خوبه

پارازیت