خشمگین شدن. [ خ َ / خ ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) عصبانی شدن. برتافته شدن. از جا دررفتن. اِخرِنطام ، تَذَمﱡر؛ بخشم آمدن. بهم برآمدن. امتحاک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ملک را کمان کجی راست شدز سودا بر او خشمگین خواست شد.سعدی ( بوستان ).
rage (فعل)خروشیدن، خشمگین شدن، خشمناک شدن، غضب کردن، شدت داشتن، متلاطم شدنflare up (فعل)خشمگین شدنget angry (فعل)خشمگین شدن، عصبانی شدن، سخت عصبانی شدن
خشمگین یعنی چهدر خشم شدن ؛ در خشم رفتن. خشمگین گردیدن : کسری چنان در خشم شد که به هیچوقت نشده بود. ( تاریخ بیهقی ) .بر باد تند نشستنخشم کردن. [ خ َ / خ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بغضب آمدن. عصبانی شدن. غضبناک شدن :قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ستاگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود. ؟برآشفتن+ عکس و لینک