خشم راندن

لغت نامه دهخدا

خشم راندن. [ خ َ / خ ِ دَ ] ( مص مرکب ) عصبانی شدن. غضب راندن. غیظ کردن :
کامکاری کو چو خشم خویشتن راند بروم
طوق زرین راکند در گردن قیصر درای.
منوچهری.
بحدی بر دشمنان خشم براند که دوستان را اعتماد بماند. ( گلستان سعدی ).
تو گر خشم بر وی نرانی رواست
که خود خوی بد دشمنش در قفاست.
سعدی ( بوستان ).
بر غلامی که طوق خدمت بست
خشم بیحد مران و طیره مگیر.
سعدی ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

عصبانی شدن غضب راندن

پیشنهاد کاربران

خشم راندن ؛ خشم بکار بردن. خشمگین شدن. از روی خشم کاری کردن. خشم گرفتن. غضب کردن :
پوزش بپذیرد و گناه ببخشد
خشم نراند بعفو کوشد و غفران.
رودکی.
جهانجوی بندوی را پیش خواند
همه خشم بهرام بر وی براند.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
برآشفت و سیندخت را پیش خواند
همه خشم رودابه بر وی براند.
فردوسی.
کامگاری کو چو خشم خویشتن راند به روم
طوق زرین را کند در گردن قیصر و رای.
منوچهری.
و گفت [ رسول ( ص ) ] هرک ( که ) خشمی بتواند راند و فروخورد حق تعالی روز قیامت دل وی از رضا پر کند و گفت دوزخ را دری است که هیچکس بدان در اندر نشود الا کسی که خشم خویش بر خلاف شرع براند. ( کیمیای سعادت ) .
بر ضعیفان و زیردستانت
خشم بیحد مران و طیره مگیر
که فضیحت بود بروز شمار
بنده آزاد و خواجه در زنجیر.
سعدی.
پادشاه باید بحدی با دشمنان خشم براند که دوستان را اعتماد بماند. ( گلستان ) .

نهیب کردن ؛ تندی کردن. خشم راندن :
کلید چنین کار باید فریب
نباید بر این کار کردن نهیب.
فردوسی.
که دولت گرفته ست از ایشان نشیب
کنون کرد باید بدین کین نهیب.
فردوسی.

بپرس