خشرم
لغت نامه دهخدا
خشرم. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) جماعت مگس انگبین و زنبوران. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خَشارِمَه. || سردار مگس انگبین. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || کندو.ج ، خَشارِمَه. || سنگ نرم. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خَشارِمَه. || سنگی که از آن گچ گیرند. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). ج ، خَشارِمَه. || پشته بلند که سنگ ریزه های آن رمس باشد. ( منتهی الارب ).
خشرم. [ خ َ رَ ] ( اِخ ) نام مردی بوده است. ( از منتهی الارب ).
خشرم. [ خ ُ رُ ] ( ع اِ ) آواز و صدا. ( از منتهی الارب ). || آواز بینی. ( منتهی الارب ). خرخر.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید