شنا زدن ؛ شنا کردن :
به دریا زدندی چو ماهی شناه
بکشتی رسیدندی از دور راه.
( گرشاسب نامه ) .
بزن همیشه بدریای لعنت و خذلان
شنا و غوطه چو بطّسپید و ماهی سیم.
سوزنی.
به دریا زدندی چو ماهی شناه
بکشتی رسیدندی از دور راه.
( گرشاسب نامه ) .
بزن همیشه بدریای لعنت و خذلان
شنا و غوطه چو بطّسپید و ماهی سیم.
سوزنی.
خشت در دریا زدن ؛ کار بیحاصل کردن ، کار بی فایده کردن :
نیکخواهانم نصیحت می کنند
خشت در دریا زدن بی حاصل است.
نیکخواهانم نصیحت می کنند
خشت در دریا زدن بی حاصل است.