خسیسی

/xasisi/

لغت نامه دهخدا

خسیسی. [ خ َ ] ( حامص ) فرومایگی. پستی. رذالت. حقارت. خست. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

۱ - دون همتی پستی فرومایگی . ۲ - ممسکی زفتی .

جدول کلمات

خست

مترادف ها

meanness (اسم)
پستی، خاتوله، خست، خشک دستی، خبی، سفلگی، خسیسی

parsimony (اسم)
خست، صرفه جویی، امساک، کم خرجی، خسیسی

miserliness (اسم)
خست، خسیسی

vileness (اسم)
خست، خسیسی

sordidness (اسم)
خست، خسیسی

پیشنهاد کاربران

کون را با خایه پاک کردن
به شاش موش آسیاب گرداندن
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
خِسَّت
throw money around like a man with no hands ( v. )
( Aus. ) to be very mean
از آب کره گرفتن
نم پس ندادن
. پستی. رذالت. حقارت. خست.

بپرس