خسرو نشان

لغت نامه دهخدا

خسرونشان. [ خ ُ رَ / رُو ن ِ ]( ص مرکب ) کسی که در وی نشان پادشاهی باشد. ( ناظم الاطباء ). درویشی که در او نشان سلطنت باشد. ( شرفنامه منیری ). || آنکه هر که را خواهد بپادشاهی رساند. ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ) :
صدر جهان که خسرو شرع است بی گمان
این جا بفر خسرو خسرونشان رسید.
سوزنی.
صاحب خسرونشان کز نور رای روشنت
روشنایی وام خواهد خسرو سیارگان.
سوزنی.
آن خسرو خسرونشان که بختیش.
انوری.
چتر زرین چون هوا بگرفت گویی بر فلک
عکس شمشیر شه خسرونشان افشانده اند.
خاقانی.
مکرم دریانوال صفدر بدخواه مال
خواجه گیتی گشا صاحب خسرونشان.
خاقانی.
|| نشان پرویز و کیخسرو باشد. ( شرفنامه ٔمنیری ) .

فرهنگ فارسی

کسی که در وی نشان پادشاهی باشد درویشی که در او نشان سلطنت باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس