همی گفت کای داور داد پاک
گر از خستگیها شوم من هلاک.
فردوسی.
تن پیلتن را چنان خسته دیدهمه خستگیهاش نابسته دید.
فردوسی.
چو مهر دلش گستهم را بخواست گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم بر ببست
بمالید برخستگیهاش دست.
فردوسی.
|| تعب ها. رنج ها. || فروماندگیها. درماندگیها. || کوفتگی ها.