خسته

/xaste/

مترادف خسته: ازپاافتاده، کم توان، فرسوده، کوفته، فگار، مجروح، درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بی طاقت، وامانده

متضاد خسته: سرحال، قبراق

معنی انگلیسی:
tired, weary, wounded, galled, beaten, heavy, jaded, raddled, spent, worn, worn-out, clapped-out, droopy, shagged, washed-out, beat, whacked

لغت نامه دهخدا

خسته. [ خ َ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن. ( برهان قاطع ). هسته . ( از ناظم الاطباء ). عَجَم. تکس. تکسک. تخم. حب. نواة. ( یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی. فرصد؛ خسته مویز. خضعه ؛ خرمابن رسته از خسته. جرام ؛ خسته خرما. فصیص ؛ خسته خرما صاف و پاکیزه گویی روغن مالی. هُبر؛ خسته انگور. ( منتهی الارب ). || ( ص ) زمینی که آن را شیار کرده باشند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). زمینی که آنرا شیار کرده باشند یا مردم و حیوانات بر زبر آن آمدو شد نموده و خاک آن در زیر پای آدم و اسب و دیگر حیوانات نرم شده باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) :
نی از غبار خسته بیرون شدی بزور
نی از زمین خسته برانگیختی غبار.
انوری ( از فرهنگ جهانگیری ).
قدمگاهش زمین را خسته دارد
شتابش چرخ را آهسته دارد.
نظامی.
|| ( ن مف ) آزرده. متألم. رنجیده. دلتنگ. دل آزرده. پردرد. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سپهبد چو گفتار ایشان شنید
دل لشکر از تاجور خسته دید.
فردوسی.
چو رستم دل گیو را خسته دید.
فردوسی.
وزان روی پیران پر از درد و خشم
دل از درد خسته پر از آب چشم.
فردوسی.
از دل خسته و روان نژند
خویشتن در نگارخانه فکند.
عنصری.
خسته دنیا و شکسته جهان
جز که بطاعت نپذیرد لحام.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 307 ).
خسته ام نیک از بد ایام خویش
طیره ام بر طالع پدرام خویش.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 797 ).
گفتی اگر خسته ای غم مخور این سخن سزد
خودبدلم گذر کند غم به بقای چون تویی.
خاقانی.
چنان کاین خسته را دلشاد کردی
امیدم هست کز خود شاد گردی.
نظامی.
بحال دل ِ خستگان درنگر
که روزی تو دلخسته باشی مگر.
سعدی ( بوستان ).
این جا تن ضعیف و دل خسته می خرند.
- خسته جگر ؛ دردمند. دلتنگ. دل سوخته. سوخته جگر :
نهانی ز سودابه چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.
فردوسی.
جگرخسته ام زین سخن پر ز درد
نشسته بیکسوی بیخواب و خورد.
فردوسی.
چو آمد بدان شارسان پدر
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) هسته ( میوه ) .
بنوره دیوار و پی آن باشد

فرهنگ معین

(خَ تِ ) ۱ - (ص مف . ) مجروح ، آزرده . ۲ - فرسوده رنجدیده . ۳ - (اِ. ) زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد.
( ~. ) (اِ. ) هسته .

فرهنگ عمید

۱. ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کم توان شده است.
۲. [قدیمی، مجاز] آزرده.
۳. [قدیمی] مجروح، دردمند: به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدین اسعد: ۱۳۰ ).
۴. [قدیمی، مجاز] عاشق.
= هسته

واژه نامه بختیاریکا

تلُند؛ مَندی؛ زَمَند؛ زونی بر؛ سِزِه؛ عاجز؛ عاجز و بی جِز؛ نفس سُهده؛ هَنه سُهده
چِنجه

دانشنامه عمومی

خسته (ترانه آلن واکر). «خسته ( tired ) » تک آهنگی از هنرمند اهل نروژ آلن واکر است که توسط گاوین جیمز خوانده شده.
این آهنگ یک ریمیکس از کیگو دریافت کرده است.
این تک آهنگ در چارت های لندن، نیوزلند، نروژ و بیلبورد جزو ده ترانه اول قرار گرفت. [ ۱] [ ۲] [ ۳]
عکس خسته (ترانه آلن واکر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

اصطلاحات و ضرب المثل ها

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> خسته
حرفه ای و کار کشته

مترادف ها

sick (صفت)
مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرست

ill (صفت)
مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت

all-in (صفت)
خسته

tired (صفت)
خسته، بیزار، سیر، مانده، زده شده، باخستگی

exhausted (صفت)
خسته

weary (صفت)
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده

wearied (صفت)
خسته

aweary (صفت)
خسته

forworn (صفت)
خسته، فرسوده، مانده، وامانده

chewed-up (صفت)
خسته

cut-up (صفت)
خسته

spent (صفت)
خسته، نیروی خود را از دست داده، کم زور، کوفته، رها شده، خرج شده، بی رمق، از پا درامده

jaded (صفت)
خسته، یابو یا اسب خسته، بی اشتها

harassed (صفت)
مضطرب، خسته

jadish (صفت)
فاسد، خسته، بی اشتها

wounded (صفت)
خسته، مجروح، جریحه دار

strained (صفت)
خسته

way-worn (صفت)
خسته، خسته و مانده در اثر سفر، خسته و کوفته

weariful (صفت)
خسته، خسته کننده، کسل کننده

wearying (صفت)
خسته، خسته کننده

فارسی به عربی

بشکل متعب , عجلة , متعب , مرهق

پیشنهاد کاربران

در پاسخ به جناب بهروز بهروزی
1 - واژه خسته فارسی بوده و از خستن یعنی مجروح شدن گرفته شده
2 - ترکها دانش پزشکی نداشته اند که واژه هایش را داشته باشند بنابراین از زبانها دیگر وام گرفته اند
و به بیمار خسته می گویند همچنین به پرستار �همشیره� به دارو �علاج� به داروخانه �اجزاخانه� و به بیمارستان �خسته خانه�می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

شاید خسته کلمه ای ترکی باشد که وارد فارسی شده است یا بلعکس.
در ترکی استانبولی حرف خ وجود ندارد، آنها خ را به ح تبدیل یا تلفظ می کنند.
کلمه حسته یا حاستا در ترکی استانبولی به معنی مریض است یعنی کسی که توانایی ندارد و به نوعی خسته است یا ناتوان است یا بیمار است. البته آنها کلمه "یورگون" را برای خسته استفاده می کنند ولی حاستا هم می تواند به معنی خسته باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�شکتshakat� به معنی خسته وکوفته و از پا افتاده است. این واژه کهن نیز مانند بسیاری از واژگان دیگر وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�شگدshagged� در
...
[مشاهده متن کامل]
زبان انگلیسی به کار میرود ( البته معانی دیگری چون، زبر، درهم وبرهم، کرک شده، مو دراز وپرمو وپشمالو نیز دارد. یک کلمه ممکن است در انگلیسی معانی مختلفی داشته باشد ) . در اینجاتبدیل رایج کاف به گاف و همچنین تبدیل رایج ت به دال را داریم یعنی شکتshakat > شگدshagged. در لری به صورت ترکیب�شل شکتshale shakat� هم به کار میرود. کاربرد واژه در لری: یه چویی بوهور تا شکتیت درا یعنی یه چایی بخور تا خستگیت رفع بشه.

از خسته کوردی گرفته شده به معنی افتاده
خست = خس اَست
خس = خز / خیز / خیس / خزان و . . . که در همه اینها نوعی در کف بودن و پایین بودن و نشسته بودن را میبینیم و از همینرو به کسی که در آن نشست و پایینی رخ داده باشد خسته میگویند =>
خسته = خس استه = کسی که خس و خز ( خزان ) در آن رخ داده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

بَخِس = ب خس = بخز = بخواب = خست شو = بنشین و فروکش کن

بهزاد خان
عربستان، مصر کشور است، زبان شمرده نمی شود. تمام کتب زبان شناسی را از احمد کسروی و. . . مطالعه کنید ما زبانی به نام زبان أذری داشتیم و داریم مانند زبان گیلکی ، مازندرانی و. . .
آقای چنگیز بالا کوهی ما زبانی به اسم آذری نداریم
این درست مثل اینه که مثلا بگیم زبان عربستانی یا زبان مصری یا زبان سوری
خسته از فعل کُردی خِستِن درست شده به معنی افتادن و انداختن. البته به کُردی شَکَت و ماندو هم میگن.
خسته به ترکی usanmak , yorgun
خسته پارسی است
افگار هم میتوان گفت
خسته = خس ( فرو افتاده ) ت
spent
pooped
bushed
beat
خسته و وارفته = خیلی خسته
خسته و مانده ( گویش تهرانی ) = خیلی خسته
knackered
خسته xast - e : ( صم. از خستن ) ۱ - ویژگی آن که یا آنچه توانایی هایش به علت کار زیاد یا عامل دیگر کم شده باشد: آدم خسته ذهن خسته ۲ - مجروح؛ زخمی؛ دردمند: جان من سهل است جان جانم اوست/ دردمند و خسته ام درمانم اوست ( مولوی ) ۳ - آزرده؛ رنجیده؛ دلتنگ: چو رستم دل گیر را خسته دید/ به آب مژه روی او شسته دید. . . ( فردوسی )
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ سخن ( حسن انوری )
در زبان آذری ( خاستا ) [ ص. فا] ۱ ) بیمار ، مریض، ناخوش ۲ ) خسته، ضعیف، ناتوان
فرهنگ آذربایجانی فارسی
تالیف: بهزاد بهزادی

بی حال_بی رمق
بی حوصله
بدون انرژی
Tired
😫
خسته به ترکی: یورقون
آزرده، افگار، جریحه دار، ریش، زخم دار، زخمناک، زخمی، آسیب دیده، زخم خورده، نزار، مصدوم، ناعادل و مجروح
Tired
آزرده
دل ریش
وا مانده
بی حوصله
ما در عربی به خسته تعبان میگوییم؛ تعب یعنی رنج و سختی و تعبان هم خسته.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس