خسته گردانیدن

لغت نامه دهخدا

خسته گردانیدن. [ خ َ ت َ / ت ِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) خسته کردن. مجروح کردن. زخمدار کردن. زخمین کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || وامانده کردن. درمانده کردن. در تعب انداختن.( یادداشت بخط مؤلف ). || آزرده کردن. آزرده دل کردن. رنجاندن : یکی را بلطف امیدوار کردن و باز بنومیدی خسته گردانیدن. ( گلستان سعدی ).

فرهنگ فارسی

خسته کردن مجروح کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس