سپه را همه دل شکسته کنی
به گفتار بی جنگ خسته کنی.
فردوسی.
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت نفایگان را پی کرد و خسته کرد و فکار.
فرخی.
بچین هین گل ای شیعة و خسته کن دل ناصبی را به خار علی.
ناصرخسرو.
مکرهای جبریانم بسته کردتیغ چوبینشان تنم را خسته کرد.
مولوی ( مثنوی ج 1 ص 68 ).
|| آزرده دل کردن. رنجاندن : و دیگر مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن. ( گلستان سعدی ).|| وامانده کردن. در تعب انداختن. ( از ناظم الاطباء ). مانده کردن. ( یادداشت به خط مؤلف ).