خسته نمودن

لغت نامه دهخدا

خسته نمودن. [ خ َ ت َ / ت ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) مجروح کردن. زخمی کردن. زخم زدن : جراحتدار کردن. || وامانده کردن. مانده کردن. در تعب انداختن. سلب قدرت از انجام امری از آدمی کردن بر اثر پایان بردن نیروی او. || آزرده کردن. دلتنگ کردن. ملول کردن. ناشاد کردن. ناخشنود کردن.

فرهنگ فارسی

مجروح کردن زخمی کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس