چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بژوبین پولاد خسته جگر.
فردوسی.
که سالار ما باد پیروزگرهمه دشمن شاه خسته جگر.
فردوسی.
بایوان همی بود خسته جگرندید اندران سال روی پدر.
فردوسی.
نهانی ز سودابه چاره گرهمی بود پیچان و خسته جگر.
فردوسی.
عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر.
فرخی.
بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای.
فرخی.
همه در انده من سوخته دل همه در حسرت من خسته جگر.
فرخی.
عشق با من سفری گشت و بماندمونس من بحضر خسته جگر.
فرخی.
پیش زلفت چو کبک خسته جگرزیر چنگال باز می غلطم.
خاقانی.
خواجه زاده ما و ما خسته جگرحیف نبود کو رود جای دگر.
مولوی.
ندانم از من خسته جگر چه می خواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی.
سعدی ( بدایع ).