لغت نامه دهخدا
خسته بند. [ خ َ ت َ / ت ِب َ ] ( اِ مرکب ) پارچه ای را گویند که چون دستی یا پایی شکسته باشد بدان بندند . ( از برهان قاطع ). نوار مانندی که دست و پای شکسته و دیگر زخمها را بندند. ( ناظم الاطباء ). مرمشم ، مَریشم ، تربند، رَفادَه. ( یادداشت بخط مؤلف ). || هر چیز که آن را بر زخم بندند خواه پارچه باشد خواه مرهم. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || ( نف مرکب ) کسی را گویند که زخم را و دست و پای شکسته را می بندد. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). جراح.
فرهنگ فارسی
پارچه ای را گویند که چون دستی یا پایی شکسته باشد بدان بندند .
فرهنگ عمید
۱. پارچه، نوار، و مرهمی که بر روی زخم و جراحت می بندند.
۲. (اسم، صفت ) شکسته بند.