خستن


مترادف خستن: آزردن، جریحه دار کردن، زخم زدن، قرح، مجروح کردن، مجروح شدن، زخمی شدن

لغت نامه دهخدا

خستن. [ خ َ ت َ ] ( مص ) مجروح کردن . ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرای ناصری ). مجروح ساختن. ریش کردن. زخمی کردن. خراشیدن که موجب مجروح کردن شود. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
اگر علم را نیستی فضل پر
بسختی بخستی خردمند خر.
ابوشکور بلخی ( از تحفةالملوک ص 14 ).
همی کند موی و همی خست دست
پر از غم همی بود بر سان مست.
فردوسی.
بکند و میان را بگیسو ببست
بناخن گل ارغوان را بخست.
فردوسی.
درآتشکده آب در بستمی
تن موبدان را همی خستمی.
فردوسی.
بزلف با دل من چندگاه بازی کرد
دلم بخست و جراحت گرفت و ماند نشان.
فرخی.
خوی هر کس از گوهر تن بود
ز گل بوی و از خار خستن بود.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
گهی ریخت خون و گهی کشت مرد
گهی خست پیل و گه انگیخت گرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
از آنسان همه دشت سر بود و دست
گرفتند بسیار و کشتند و خست.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
دل در شکمش به تیر برهان
هر چند نخواستی تو خستم.
ناصرخسرو.
گر نیست مراد خستن دستت
زین باغ بسند[ ه ] کن به دیداری.
ناصرخسرو.
پای ترا خار تو خسته ست و نیست
پای ترا درد جز از خار خوینی.
ناصرخسرو.
نبیند چشم ناقص جنت پر نور فاضل را
که چشمش را بخست از دیدن او خار نقصانش.
ناصرخسرو.
خلق اگر از تو خست ناگه خار
تو گل خویش از او دریغ مدار.
سنائی ( حدیقه ص 572 ).
باری بگویید که سبب کشتن و خستن ما چیست. ( سندبادنامه ص 83 ).
خستی دل خاقانی و روزیش نپرسی
کای خسته پیکان من آخرتو کجایی.
خاقانی.
خست بزخم حسام گرده گردون تمام
بست به بند کمند گردن دهر استوار.
خاقانی.
این مرا مرهم است اگر قومی
خستن من ثواب دیدستند.
خاقانی.
گه آن مغز این را بمنقار خست
گه این بال آن را بناخن شکست.
نظامی.
زخم برداشتند و خستندش
دزد پنداشتند و بستندش.
نظامی.
هر که او بی سر بجنبد دم بود
جنبشش چون جنبش کژدم بود
کجرو و شبکور و زشت و زهرناک بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( خست - خواهد خست - خسته ) ۱ - ( مصدر ) مجروح کردن زخمی کردن و . ۲ - آزردن . ۳ - ( مصدر ) مجروح شدن زخمی شدن . ۴ - آزرده شدن .

فرهنگ معین

(خَ تَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) مجروح کردن . ۲ - (مص ل . ) آزرده شدن .

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] آزرده کردن، آزردن.
۲. زخمی کردن.
۳. (مصدر لازم ) آزرده شدن.
۴. (مصدر لازم ) زخمی شدن.

گویش مازنی

/Khastan/ زخمی شدن و مجروح شدن - آزرده شدن – ریش کردن – زخم کردن

پیشنهاد کاربران

خستن: آزردن، جریحه دار کردن
( ( شهنشه که بازارگان را بخست
در خیر بر شهر و لشگر ببست ) )
یعنی: پادشاهی که خاطر تجارت پیشه را آزرده کرد، در رفاه را بر شهروندان و سپاهیان بست.
خستن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " خستن" می نویسد : ( ( خستن در پهلوی در همین ریخت بکار می رفته است. این مصدر از مصدر هایی شمرده شده است که بن اکنون ندارند و تنها ساخت های گذشته شان کاربرد یافته است، اما من بر آنم که که بن اکنون آن خل است . به همان سان که بن اکنون از گسستن "گسل" و از هشتن، " هِل". بر این پایه "خلیدن" همان خستن است و ریختی است که با بن اکنون آن ساخته شده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( ز کشور به نزدیک خویش آورید
بگفت آن جگر خسته خوابی که دید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 293. )

بپرس