خساست

/xesAsat/

معنی انگلیسی:
miserliness

لغت نامه دهخدا

خساست. [ خ ِ س َ ] ( ع اِمص ) زبونی. ( از غیاث اللغات ). فرومایگی. ( آنندراج ). دنائت. پستی. حقارت. رذالت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : بچشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب و تولد آن از نتیجه همت و خساست طبیعت ننگرد. ( جهانگشای جوینی ). و به شناعت خساست راضی نمیشد. ( جهانگشای جوینی ). || خِسَّت. ( یادداشت بخط مؤلف ). بخل. ( غیاث اللغات ) :
فاقه کنعان دهد خساست بغداد
نعمت مصر آورد سخای صفاهان.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) خسیس بودن فرومایه بودن. خسایس ۲ - ( اسم ) فرو مایگی پستی ناکسی . ( اسم ) جمع : خسیسه

فرهنگ معین

(خَ سَ ) [ ع . خساسة ] (اِمص . ) پستی ، فرومایگی .

فرهنگ عمید

۱. خسیس بودن.
۲. [قدیمی] فرومایگی، پستی، ناکسی.

واژه نامه بختیاریکا

اَو خَردِن و دست لِستِن

پیشنهاد کاربران

به شاش موش آسیاب گرداندن
آب از دست نچکیدن کسی را ؛ سخت ممسک بودن.
ناخن خشکی
گربه در زندان کردن. [ گ ُ ب َ / ب ِ دَزِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از بخل و نهایت خست باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . یعنی از غایت بخل گربه در زندان میکند تا طمع به خوراکیهای او نکند.
تنگ نظری
جالبه که مطابق همه منابع خساست به فرو مایگی و پستی و رذالت معنی شده ولی کاربرد امروزیش بخل و ناخن خشکی هست.
throw money around like a man with no hands ( v. )
( Aus. ) to be very mean
از آب کره گرفتن
ینی مامان بزرگ. من خسیس ترین ادم دنیا
miserliness
نم پس ندادن
خسیس بودن
تنگ چشمی
بخل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس