خسار

/xasAr/

لغت نامه دهخدا

خسار. [ خ َ ] ( ع اِمص ) گمراهی. خسارة. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || هلاکی. خسارة. || غدر. خساره. || زیانکاری. خساره. ( منتهی الارب ). || بدبختی و خواری. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و از خزاین و کرایم اموال و ساز و اسلحه چندان بریختند که اگر عشر آن وقایه عرض خویش ساختندی و بر سبیل فدیه بذل کردندی آبروی بماندی و در کسوت عارو لباس خزی و خسار در اقطار عالم متفرق نشدندی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). همگنانرا در لباس عار و خسار به غزنه بردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بعضی در دام طمعگرفتار دمار و خسار گشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

خسار. [ خ َ ] ( ع مص ) گمراه شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خسارة. || زیان یافتن تاجر در تجارت و مغبون شدن او. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خساره.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تباهی . ۲ - نیستی .
گمراه شدن یا زیان یافتن تاجر در تجارت و مغبون شدن او .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - گمراه گشتن . ۲ - زیان بردن . ۳ - هلاک شدن . ۴ - زیان ، گمراهی .

فرهنگ عمید

زیان بردن، زیان کاری.

مترادف ها

loss (اسم)
گمراهی، ضلالت، عدم، فقدان، خسارت، زیان، ضرر، خدشه، خسران، مرگ، اتلاف، باخت، خسار

پیشنهاد کاربران

خسار و بوار از اقوالِ ایشان واضح شد ( نفثة المصدور ص ۲۳ )
خسار و بوار: تباهی و نابودی

بپرس