خزو

لغت نامه دهخدا

خزو. [ خ َزْوْ ] ( ع مص ) قهر کردن و سیاست کردن کسی را. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || مالک شدن. || بازداشتن کسی را از خواهش خود. || ریاضت دادن چارپا و رام و مطیعکردن او را. || دشمن داشتن کسی را. || شکافتن زبان شتر بچه را. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

خَزِو=غضب ؛خشم ؛قهر
این وا ژه دراصل ریشه ی غَضب است و باید به صورت :
خَضِو نوشته می شد .
که در اصل غَضِو بوده است که به مرور زمان و به علت سختی تلفظ غ و ض هنگامی که پشت سرهم می آیند . غ به خ تبدیل شده است .

بپرس