خزروان

لغت نامه دهخدا

خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) دریای اسکون. ( ناظم الاطباء ). دریای گیلان. ( برهان قاطع ). رجوع به دریای خزر شود.

خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام ولایتی است. ( برهان قاطع ).

خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام دیوی است. ( ناظم الاطباء ).

خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام پهلوانی از لشکر افراسیاب در جنگ با نوذر. ( ناظم الاطباء ) :
خزروان بیامد چنان کینه خواه
که شیر خروشان به پیش سپاه.
فردوسی.
چو دستان برانگیخت گرد نبرد
همانگه خزروان برآمد چو گرد.
فردوسی.
چو خاقان ز نخجیر بیدار شد
بدست خزروان گرفتار شد.
فردوسی.

خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام مبارزی از لشکر بهرام چوبینه که آن را خزروان خسرو نیز می گفته اند :
چو بهرام و پیروز بهرامیان
خزروان و رهام با اندمان.
فردوسی.
بگفت این و بنشست مرد دلیر
خزروان خسرو برآمد چو شیر.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

نام مبارزی از لشکر بهرام چوبینه که آنرا خزروان خسرو نیز گفته اند .

دانشنامه آزاد فارسی

خَزْرَوان
در شاهنامۀ فردوسی سه تن بدین نام خوانده شده اند؛ ۱. پهلوانی تورانی و فرمانده بخشی از سپاه افراسیاب در نبرد کین جویانۀ او علیه زال. با ۳۰ هزار سپاهی ترک به جنگ زال رفت. مهراب کابل خدای، که تاب مقاومت دربرابر او نداشت، از در دوستی برآمد و در نهان به زال پیغام فرستاد و او را خبر کرد. سرانجام، در جنگ سیستان به دست زال کشته شد؛ ۲. پسر رهام و از سرداران بهرام گور. در جنگی که میان سپاه بهرام و خاقان درگرفت، خاقان را در کشمهین گرفتار کرد. در روایت های دیگرِ این واقعه، مانند روایت دینوری و بلعمی، نامی از او نرفته است؛ ۳. از سرداران بهرام چوبین در مجلسی که بهرام برای گزینش شاه ایران آراسته بود، از بهرام خواست که یا از خسروپرویز عذر بخواهد، یا از فرمانروایی ایران چشم بپوشد و به خراسان برود.

پیشنهاد کاربران

در شاهنامه و در داستان پادشاهی کیومرث، "خزروان" نام دیوی است که سیامک به دست او کشته می شود. نیز در همین داستان از او به نام های: دیوبچه، دیوِ سیاه، سیه دیو و دیوِ نستوه یاد گردیده و پوِر اهریمن خوانده شده است.

بپرس