خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام ولایتی است. ( برهان قاطع ).
خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام دیوی است. ( ناظم الاطباء ).
خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام پهلوانی از لشکر افراسیاب در جنگ با نوذر. ( ناظم الاطباء ) :
خزروان بیامد چنان کینه خواه
که شیر خروشان به پیش سپاه.
فردوسی.
چو دستان برانگیخت گرد نبردهمانگه خزروان برآمد چو گرد.
فردوسی.
چو خاقان ز نخجیر بیدار شدبدست خزروان گرفتار شد.
فردوسی.
خزروان. [ خ َ زَ ] ( اِخ ) نام مبارزی از لشکر بهرام چوبینه که آن را خزروان خسرو نیز می گفته اند :
چو بهرام و پیروز بهرامیان
خزروان و رهام با اندمان.
فردوسی.
بگفت این و بنشست مرد دلیرخزروان خسرو برآمد چو شیر.
فردوسی.