خزاز

لغت نامه دهخدا

خزاز. [ خ َزْ زا ] ( ع ص ) خزفروش . ( دهار ) ( یادداشت بخط مؤلف ). || خزباف. ( یادداشت بخط مؤلف ). || سوداگر ابریشم خام. ( ناظم الاطباء ).

خزاز. [ خ َزْ زا ] ( اِخ ) بنا بقول ابوعبیده نام کوهی است بین بصره و مکه و بنابر قول دیگر نام کوهی است از آن بنی غاصرة. ( معجم البلدان یاقوت ).

خزاز. [ خ َ ] ( اِخ ) نام بطنی است از تغلب. ( منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان ذیل خزاز شود.

خزاز. [ خ َزْ زا ] ( اِخ ) نام نهر بزرگی دربطیحة بین بصره و واسط. ( از معجم البلدان یاقوت ).

خزاز. [ خ َزْ زا ] ( اِخ ) نام بازار مشهوری است در مدینه. ( از انساب سمعانی ).

خزاز. [ خ َزْ زا ] ( اِخ ) احمدبن الحارث بن المبارک از مورخان بود و در بغداد به جهان آمد و در آنجا از جهان رفت و او را کتبی چون «المسالک و الممالک » و «اسماء الخلفاء و کتابهم » و «الصحابة» و «مغازی البحر فی دولة بنی هاشم » بوده است. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 35 چ 1 ).

خزاز. [ خ َزْ زا ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمد، مکنی به ابوالحسن. او در خانه ابوالحسن علی بن عیسی منعم بود و خطی خوش داشت و در نحو لغت بر مذهب کوفیان و بصریان میرفت و کتاب معانی القرآن را از جهت علی بن عیسی ترتیب داد و ازاوست : «کتاب المختصر فی علم العربیه » و «کتاب المقصور و الممدود» و «کتاب المذکر و المؤنث » و «کتاب الفسیح » در علم لغت و «کتاب اخبار اعیان الحکام » که از آن ابوالحسن بن ابی عمرو کرده و «کتاب السرار فی الراسیات و المستکفات » و «کتاب اعیاد النفوس فی العلم » و «کتاب رمضان و ما قیل فیه ». ( از فهرست ابن الندیم ).

فرهنگ فارسی

عبدالله بن محمد مکنی به ابوالحسن او در خانه ابوالحسن علی بن عیسی منعم بود و خطی خوش داشت در نحو و لغت بر مذهب کوفیان و بصریان میرفت و کتاب معانی القر آن را از جهت علی بن عیسی ترتیب داد .

فرهنگ عمید

فروشندۀ خز.

پیشنهاد کاربران

بپرس