قدر فندق افکنم بندق خریق
بندقم در فصل صد چون منجنیق.
مولوی.
|| باد نرم و سست. || باد بازگردنده ، وزنده به استمرار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || باد دیروزنده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || چاه که سرش شکسته شده باشد از آب.( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خرائق ، خُرُق. || آب راهه آبی که گود نبودو خالی از درخت نباشد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || گشادگی وادی در آنجای که منتهی میشود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).خریق. [ خ ِرْ ری ] ( ع ص ، اِ ) مرد بسیار باسخاوت و جوانمرد و ظریف در سخاوت. || مرد نیکوخوی کریم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).