|| محو کردن. || گزیدن. || برکندن. || تراشیدن. || چیدن. || گرفتن با دندان. ( ناظم الاطباء ). || خروشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی چون حجت لازم شود از حجت مخریش.
خسروی.
فرهنگ معین
(خَ دَ ) (مص م . ) خراشیدن .
فرهنگ عمید
خراش دادن، خراشیدن: جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی: شاعران بی دیوان: ۱۱۸ ).
پیشنهاد کاربران
از روی تمسخر به دیگران خندیدن. خریش. [ خ َ ] ( اِ ) خنده ریش. ( ناظم الاطباء ) . خنده خریش. ( یادداشت بخط مؤلف ) . خنده ای که از روی تمسخر و استهزاء و فسوس بود. (