خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و حجره گرد و لغو و ملازه.
منجیک.
یکی داد جامه یکی زر و سیم خریدندو بردند بی ترس و بیم.
فردوسی.
سپردی یکی راه دشوار و دورخریدی چنین رنج ما را بسور.
فردوسی.
اگر تو خود نخری خواجه را کنم آگاه که این معامله را او کند ز تو بهتر.
فرخی.
غلامی ترک... بسرای امیر آورده بودند تا خریده آید. ( تاریخ بیهقی ).مصادرات و مواضعات و خریدن و فروختن همه او می کرد. ( تاریخ بیهقی ).کلام عارف دانا قبول است
که گوهر از صدف باید خریدن.
ناصرخسرو.
ادانه ؛ بمهلت چیزی خریدن و بها را وامدار شدن. ادیان ؛ خریدن به وام. استفخار؛ فاخر خریدن. استینان ؛ ماده خر خریدن. هرز؛ بی اندیشه خریدن چیزی را و درآمدن در آن. ( منتهی الارب ).- امثال :
آن که فیل میخرید رفت ، نظیر؛ آن سبوبشکست و آن پیمانه ریخت.
- باز خریدن ؛ دوباره خریدن و خریدن همان چیزی را که فروخته شده بود یا گم شده بود. ( ناظم الاطباء ) :
خاقانی مسیح سخن را بنقد عمر
دوش از درخت باز خریدم بصبحگاه.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 387 ).
جان فروشید و اسیران اجل باز خریدمگر آن یوسف جان را به پدر باز دهید.
خاقانی.
بفروخته خود را ز غمت باز خریدم آن خط غلامی که بدادیم دریدم.
وحشی ( از آنندراج ).
- || خلاص کردن. رهایی بخشیدن. ( از آنندراج ) : ای آنکه دین تو بخریدیم بجان خویش
از جور این گروه خران باز خرمرا.
ناصرخسرو.
از نصیحتهای غمخواران جنون بازم خریدگلشن افسرده بودم آفتابم زنده کرد.
قدسی.
- بخریدن ؛ خریدن : غم بتولای تو بخریده ام
جان بتمنای تو بفروخته.
سعدی ( بدایع ).
- گران خریدن ؛ از قیمت معمول بیش خریدن. اغلاء. مغالاة. ( منتهی الارب ).|| رهایی بخشیدن. خلاصی بخشیدن :
ز چنگ روزه بزنهار عید خواهم رفت
بر او بنالم و گویم مرا ز روزه بخر.
فرخی.
بیشتر بخوانید ...