خریدن


مترادف خریدن: خریداری کردن، خرید کردن، معامله کردن، ابتیاع کردن

متضاد خریدن: فروختن

معنی انگلیسی:
buy, condemn, purchase, take, to shop, to buy, to purchase, to redeem

لغت نامه دهخدا

خریدن. [ خ َ دَ ] ( مص ) پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن. ضد فروختن. ( ناظم الاطباء ). ابتیاع. ( زوزنی )، اشتراء. ( زوزنی ). بیع. شراء. شری. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و حجره گرد و لغو و ملازه.
منجیک.
یکی داد جامه یکی زر و سیم
خریدندو بردند بی ترس و بیم.
فردوسی.
سپردی یکی راه دشوار و دور
خریدی چنین رنج ما را بسور.
فردوسی.
اگر تو خود نخری خواجه را کنم آگاه
که این معامله را او کند ز تو بهتر.
فرخی.
غلامی ترک... بسرای امیر آورده بودند تا خریده آید. ( تاریخ بیهقی ).مصادرات و مواضعات و خریدن و فروختن همه او می کرد. ( تاریخ بیهقی ).
کلام عارف دانا قبول است
که گوهر از صدف باید خریدن.
ناصرخسرو.
ادانه ؛ بمهلت چیزی خریدن و بها را وامدار شدن. ادیان ؛ خریدن به وام. استفخار؛ فاخر خریدن. استینان ؛ ماده خر خریدن. هرز؛ بی اندیشه خریدن چیزی را و درآمدن در آن. ( منتهی الارب ).
- امثال :
آن که فیل میخرید رفت ، نظیر؛ آن سبوبشکست و آن پیمانه ریخت.
- باز خریدن ؛ دوباره خریدن و خریدن همان چیزی را که فروخته شده بود یا گم شده بود. ( ناظم الاطباء ) :
خاقانی مسیح سخن را بنقد عمر
دوش از درخت باز خریدم بصبحگاه.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 387 ).
جان فروشید و اسیران اجل باز خرید
مگر آن یوسف جان را به پدر باز دهید.
خاقانی.
بفروخته خود را ز غمت باز خریدم
آن خط غلامی که بدادیم دریدم.
وحشی ( از آنندراج ).
- || خلاص کردن. رهایی بخشیدن. ( از آنندراج ) :
ای آنکه دین تو بخریدیم بجان خویش
از جور این گروه خران باز خرمرا.
ناصرخسرو.
از نصیحتهای غمخواران جنون بازم خرید
گلشن افسرده بودم آفتابم زنده کرد.
قدسی.
- بخریدن ؛ خریدن :
غم بتولای تو بخریده ام
جان بتمنای تو بفروخته.
سعدی ( بدایع ).
- گران خریدن ؛ از قیمت معمول بیش خریدن. اغلاء. مغالاة. ( منتهی الارب ).
|| رهایی بخشیدن. خلاصی بخشیدن :
ز چنگ روزه بزنهار عید خواهم رفت
بر او بنالم و گویم مرا ز روزه بخر.
فرخی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خرید خرد خواهد خرید بخر خرنده خریده ) با پرداخت پول چیزی از کسی گرفتن بیع مقابل فروختن .
خرخر کردن گربه آواز دادن گربه

فرهنگ معین

(خَ دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - با پرداخت پول چیزی از کسی گرفتن ، بیع . ۲ - (کن . ) نجات دادن .

فرهنگ عمید

۱. به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن.
۲. [عامیانه، مجاز] به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول: تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری.
۳. [مجاز] نجات دادن از آسیب یا نابودی: آبرویم را خرید.
۴. [مجاز] پذیرفتن: برای خودمان شر خریدیم.

واژه نامه بختیاریکا

اِستیدِن

مترادف ها

procure (فعل)
تحصیل کردن، بدست اوردن، خریدن، خرید کردن، جاکشی کردن

buy (فعل)
تطمیع کردن، خریدن، خریداری کردن، خرید کردن

shop (فعل)
خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، مغازه گردی کردن

bargain (فعل)
چانه زدن، خریدن، خریداری کردن

purchase (فعل)
خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، ستون ساختن

invest (فعل)
خریدن، خرید کردن، سرمایه گذاری کردن، گذاردن، نهادن، اعطاء کردن، سرمایه گذاردن

make a purchase (فعل)
خریدن، خرید کردن

فارسی به عربی

صفقة

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

خریدنخریدنخریدنخریدن
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
خریدنخریدنخریدنخریدنخریدن
از دیده من می تانیم از دیده واژه های خِر ، خِرکش و . . . بهش نگاه کنیم چون در خیلی از گویش ها خِریدن گفتار می شَد یا می تانیم از این دید نگاه کنیم که در فارسی میانه می گفتند خریدن � خَر بیدن � خر بودن
واژه خریدن
معادل ابجد 864
تعداد حروف 5
تلفظ xaridan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: xarītan، مقابلِ فروختن]
مختصات ( کن . )
منبع فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی معین
شرا
خریداری کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خریدن. ابتیاع کردن : و هرهفته به یکبار ایشان را بنزدیک خویش خواندی و خریداری کردی چون نفروختندی باز بزندان فرستادی. ( تاریخ بخارا نرشخی ) . || پذیرفتن. قبول کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بدخو نشدستی تو گر زانکه نکردیمان
با خوی بد از اول چندانت خریداری.
منوچهری.
و حیلتها ساختند تا رأی نیکوی او را در باب ما گردانیدند و وی نیز آن را که ساختند خریداری کرد. ( تاریخ بیهقی ) .

خریداری
یک جفت قالیچه خریده بود به سیصد تومان .
خریدن : درقدیم به معنای خر کردن مشتری بوده همانگونه که فروختن به معنای آتش زدن یا افروختن مال بوده است .
درگویش بهابادی یعنی اِسّوندَن
ابتیاع
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس