خریج

لغت نامه دهخدا

خریج. [ خ َ ] ( ع اِ ) بازیچه کودکان تازی که کودکی چیزی در دست گرفته به کودکان دیگر می گوید «خراج خراج » یعنی بیرون کنید چیست در دست من. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).

خریج. [ خ ِرْ ری ]( ع ص ، اِ ) شاگرد تعلیم داده شده و آزموده شده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). شاگرد ماهر و فائق بر اقران در علم و هنر. ( یادداشت بخط مؤلف ). یقال : هو خریج فلان. || شاگرد رسیده به مقام لازم. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خریج. [ خ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 9 هزارگزی شمال باختری رادکان. جلگه ، معتدل. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

پیشنهاد کاربران

بپرس