خرگهی

لغت نامه دهخدا

خرگهی.[ خ َ گ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به خرگاه و خرگه. بهمه معانی «خرگه » و «خرگاه » رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود. || پردگی. ( یادداشت مؤلف ) :
نگار خرگهی بت روی چینی
سهی سرو چمن بانوی چینی.
نظامی.
چو خسرو دید ماه خرگهی را
چمن کرد از دل آن سرو سهی را.
نظامی.
سماع خرگهی در خرگه شاه
ندیمی چند موزون طبع و دلخواه.
نظامی.
پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد
با آن بت خرگهی خبر داد.
نظامی.
چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.

فرهنگ فارسی

منسوب به خرگاه و خرگه

پیشنهاد کاربران

1_بارگاه
خیمه
سراپرده
درگاه
2_طویله
جای خر
چو شه دید در خرگه آن ماه را
ز مردم تهی کرد خرگاه را
در آن ترک خرگاهی آورد دست
شکنج نقابش ز رخ برشکست
✏ �نظامی�
نه بینی! خرگهی بر روی بسته
نه دندان! یک دو زرنیخ شکسته
✏ نظامی