دو دستش چنان چون دو چوگان گلگون
دو پایش چو دو خرکمان کمانگر.
عمعق.
تنی چون خرکمان از گوژپشتی بر او پشتی چو کیمخت از درشتی.
نظامی.
|| تله ای باشد مانند کمان که بجهت گرفتن شغال و جانوران دیگر بر سر راه ایشان در خاک پنهان کنندو همین که پای بر آن نهند تیری از آن بجهد و بر ایشان خورد و هلاک سازد. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || کنایه از کار دشوار بی نفع. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ). || گرفتاری مردم در تعب و آزار و تهلکه. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از آنندراج ). کاردشوار که از آن بدر نتوان آمد. ( شرفنامه منیری ). || تعب عشق و شوق کدخدایی و جماع را گفته اند ( لغت محلی شوشتر ). || ( اِخ ) برج قوس. ( یادداشت بخط مؤلف ) : زِامتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم
تیر عیسی نطق را در خرکمان آورده ام.
خاقانی.