خرچه

لغت نامه دهخدا

خرچه. [ خ َ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) حاشیه. ( از ناظم الاطباء ). || مخارجی که در ادعای چیزی خرج کنند. ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ مصغر ) خر کوچک. کره خر. ( یادداشت بخط مولف ). || بکودکی که نادانی و بی رسمی خود را سبب کودکی خود گوید به شماتت گویند: «تو دیگر حالا بچه نیستی خرچه ای »، و مقصود از خرچه بزرگ و بحد بلوغ رسیده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرچه. [ خ ِ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) کالک. سفچ. سفچه. کنبزه.کنیزه. کمبزه. خربزه کوچک. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

کالک سفچ

پیشنهاد کاربران

خِبچه نوعی خیار است
نوعی خیار
خرچه: [عامیانه، اصطلاح] در مقام توهین به بچه می گویند.

بپرس