خروع

لغت نامه دهخدا

خروع. [ خ َ ] ( ع ص ، اِ ) زن فاجره. || زن که کوتاه شود از نرمی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ).

خروع. [ خ ِرْ وَ ] ( ع اِ ) هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ). || بیدانجیر. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). طَمْرا. ( یادداشت بخط مؤلف ). کَرْچَک.
خواص طبی خروع : در اختیارات بدیعی آمده : خروع را بپارسی بیدانجیر خوانند و بشیرازی کنتو و بهترین بحری بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دویم و گویند تر است. اسحاق گوید گرم و خشک بود در سیم و مسهل بلغم بود و قولنج بگشاید و فالج را بگشاید و سودمند بود. صاحب منهاج گوید شربتی از وی دانه مقشر بود و صاحب تقویم گویدپانزده حب بود و اعصاب را نافع بود و هر صلابتی که بود چون ضماد کنند یا بیاشامند نرم گرداند و سی حب ازوی مقشر چون مسحق کنند و بیاشامند مسهل بلغم بود و مره و رطوبت مائی بود و ورق وی چون بکوبند و با سویق خلط کنند و ضماد کنند و بر ورمهای بلغمی و ورمهای گرم که در چشم بود، سودمند بود خواه پخته خواه خام و بر نقرس و درد مفاصل چون ضماد کنند بغایت نافع بود اما خوردن وی مضر بود بسینه و مصلح وی کتیرا بود. رجوع به ضریر انطاکی ص 41 نیز شود.

خروع. [ خ ُ ] ( ع مص ) سست گردیدن. مصدر دیگری است برای «خرع » و «خراعة». ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کرچک بید انجیر .
سست گردیدن مصدر دیگری است برای [ خرع ] و [ خراعه ] .

فرهنگ عمید

= کرچک

پیشنهاد کاربران

بپرس