دگر دیو کین است پر خشم و جوش
ز مردم برآرد بناگه خروش.
فردوسی.
چون برآورد از میان جان خروش اندرآمد بحر بخشایش بجوش.
مولوی ( مثنوی ).
بداور خروش ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش.
سعدی ( بوستان ).
برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش.
سعدی ( بوستان ).
برآوردم از هول و وحشت خروش پدر ناگهانم بمالید گوش.
سعدی ( بوستان ).