آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد.
مولوی ( مثنوی ).
گفت نامت چیست برگوبی دهان گفت خروبست ای شاه جهان.
مولوی ( مثنوی ).
خروب. [ خ ُ ] ( ع مص ) دزدیدن شتر کسی را.( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد )( منتهی الارب ). منه : خرب بابل فلان خرابةً و خروباً. || ( اِ ) ج ِ خُرْبَة. رجوع به خُربة شود.
خروب. [ خ َرْ ] ( اِخ ) نام اسپ لقمان بن قریع. ( منتهی الارب ).
خروب. [ خ َرْ ] ( اِخ ) اسم موضعی است. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) :
امست امامةصمتی ماتکلمنی
مجنونة ام احسّت اهل خروب
مرت براکب سلهوب فقال لها
ضری الجمیح و مسّیه بتعذیب
ولو اصابت لقالت وَهْی َ صادقة
ان الریاضة لاتنضیک کالشیب.
( از معجم البلدان ).