خروب

لغت نامه دهخدا

خروب. [ خ َرْ رو ] ( ع اِ ) خرنوب. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به «خرنوب » شود. || نام گیاهی است که هر جا روید نشان خرابی باشد . خارسم. ( محمودبن عمر ). فش. ( محمودبن عمر ). چنگ. چنگک. ( یادداشت مؤلف ) :
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پرخروب شد.
مولوی ( مثنوی ).
گفت نامت چیست برگوبی دهان
گفت خروبست ای شاه جهان.
مولوی ( مثنوی ).

خروب. [ خ ُ ] ( ع مص ) دزدیدن شتر کسی را.( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد )( منتهی الارب ). منه : خرب بابل فلان خرابةً و خروباً. || ( اِ ) ج ِ خُرْبَة. رجوع به خُربة شود.

خروب. [ خ َرْ ] ( اِخ ) نام اسپ لقمان بن قریع. ( منتهی الارب ).

خروب. [ خ َرْ ] ( اِخ ) اسم موضعی است. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) :
امست امامةصمتی ماتکلمنی
مجنونة ام احسّت اهل خروب
مرت براکب سلهوب فقال لها
ضری الجمیح و مسّیه بتعذیب
ولو اصابت لقالت وَهْی َ صادقة
ان الریاضة لاتنضیک کالشیب.
( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - درختی است از تیر. پروانه واران شبیه بدرخت گردو و دارای گلهای زرد . میوه اش در غلافی دراز شبیه باقلا جای دارد . طعم آن شیرین است و از آن رب سازند . ۲ - قسمی از آن بوته ایست مرتفع و خاردار دارای شاخه های متفرق و گلهای زرد رنگ خرنوب نبطی . ۳ - خرنوب یا خرنوب شامی . واحد وزن معادل یک قیراط بود .
اسم موضعی است

فرهنگ عمید

= خرنوب

پیشنهاد کاربران

بپرس