جهاندار داننده خوب و زشت
مرا گر سپردی سراسر بهشت
نبودی مرا دل بدین خرمی
که روی تو دیدم بتوران زمی.
فردوسی.
ز کشواد و گیوت که داد آگهی که با خرمی بادی و فربهی.
فردوسی.
چو با راستی باشی و مردمی نبینی جز از خوبی و خرمی.
فردوسی.
بدان قبه در تخت زرین نهادبر آن خرمی تخت بنشست شاد.
فردوسی.
یارتو خیر و خرمی چون پارسای فاطمی جفت تو جود و مردمی چون جفت خاتم ماریه.
منوچهری.
نوروز روز خرمی ِ بی عدد بود.منوچهری.
و چنان شده بود که دیگر آن چنان ندیدم و آن شب بخرمی بپایان آمد. ( تاریخ بیهقی ). از آن مرد بندگان او راحت خواهد بود و ایمنی و درزندگانی از شادی و خرمی. ( تاریخ بیهقی ).اگر سالیان از هزاران فزون
در او خرمی ها کنی گونه گون.
اسدی.
بباغی دو درماند ار بنگری کز این در درآیی وز آن بگذری.
اسدی.
زن ارچند باچیز و باآبروی نگیرد دلش خرمی جزبشوی.
اسدی.
شادی از لشکر شما برآمد و زنگیان از بالای قلعه نگاه می کردند آن آشوب و خرمی بدیدند. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).عالم همه چو خوازه ز شادی و خرمی
من مانده همچو مرده تنها بگور تنگ.
عمعق.
خرمی چون باشد اندر کوی دین کز بهر ملک خون روان کردند از حلق حسین در کربلا.
سنائی.
خرامیدنش باد بر خرمی که ماهی چو شاهی است خرم خرام.
سوزنی.
عنقای مغرب است در این دورخرمی خاص ازبرای محنت و رنج است آدمی.
ابوالفرج سگزی.
بمان بدولت جاوید تا بحرمت توزمانه زی حرم خرمی دهد بارم.
خاقانی.
مردمی از نهاد کس مطلب خرمی ازمزاج دهر مجوی.
خاقانی.
غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم دردیست جنس می که بیک دن درآورم.
خاقانی.
مرا بزادن دختر چه خرمی زایدکه کاش مادر من هم نزادی از مادر.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...