خرمهره

/xarmohre/

معنی انگلیسی:
bead, doodad, glass bead, cowrie

لغت نامه دهخدا

خرمهره. [ خ َ م ُ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
ز فریاد خرمهره و گاودم
علی اللَّه برآمد ز روئینه خم.
نظامی.
برآورد خرمهره آواز شیر
دماغ از دم گاودم گشت سیر.
نظامی ( از آنندراج ).
ز خرمهره ها مغز پرداخته
زمین کوه از سر برانداخته.
نظامی ( از آنندراج ).
|| خرمک. مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ). خرز. پل چی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ببین باری که تا ایشان چه گفتند
بدل یاقوت یا خرمهره سفتند.
ناصرخسرو.
دُر بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟
سنائی.
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟
سنائی.
در چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره ای و تائی نان.
سنائی.
بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست
کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین.
خاقانی.
گاو که خرمهره بدو درکشند
چونکه بیفتد همه خنجر کشند.
نظامی.
چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی...
سعدی ( بوستان ).
این چه ارزد دو سه خرمهره که در سله اوست
خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد.
سعدی.
کسی کو می تواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟
امیرخسرو.
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر.
حافظ.
آه آه از دست صرافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با دُر برابر می کنند.
حافظ.
|| خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نوعی مهر. بزرگ سفید یا آبی که آنرا بر گردن خر و اسب و استر آویزند . ۲ - نویع بوق و نفیر که در حمامها و بازیگاهها و آسیا ها نوازند . ۳ - خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا گردند .

فرهنگ معین

(خَ. مُ رِ ) (اِمر. ) ۱ - نوعی مهرة درشت به رنگِ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند. ۲ - نوعی بوق .

فرهنگ عمید

۱. نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند: اگر ژاله هر قطره ای دُر شدی / چو خر مهره بازار از او پُر شدی (سعدی۱: ۱۰۳ ).
۲. [قدیمی] نوعی بوق کوچک از جنس صدف.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:ببین و بترک

مترادف ها

cowrie (اسم)
صدف، خرمهره، نوعی کس گربه

bead (اسم)
مهره، دانه تسبیح، خرمهره

cowry (اسم)
صدف، خرمهره، نوعی کس گربه

فارسی به عربی

خرزة

پیشنهاد کاربران

وجه تسمیه این مهره به خر مهره این است که از سایر مهرهای موجود مثل عقیق و مروارید و. . . بزرگ تر و و زیاد تر و کم ارزش تر بوده است چون خر در بسیاری از موارد به معنای بزرگ و زیاد است . مثل خر مگس خر پول خر خوانی و غیره. . . . . . .
...
[مشاهده متن کامل]

اگر دانه ی ژاله همه در شدی /
چو خر مهره بازارار او پر شدی/
سعدی.

خر مهره دربین مردم غرب کشور به ( مهره ی چشم بد ) هم مشهور است ومردم اعتقاد دارند اگر این مهره را بر گهواره بچه اویزان کنند ان بچه از چشم بد در امان می ماند هم چنین اکر بر گردن حیوانات اهلی مثل اسب وماده گاو باشد از چشم حسود در امان می مانند

بپرس