خرمه

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

( خرمة ) خرمة. [ خ ُرْ رَ م َ ] ( ع اِ ) گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. ( یادداشت بخط مؤلف ). گیاهی است مانند لوبیا. ج ، خُرَّم. ( منتهی الارب ). || کافتگی دیوار بینی. ج ، خرمات. ( منتهی الارب ).

خرمة. [ خ َ رَ م َ ] ( اِخ ) زمینی است در تالی ضریه و در آنجا معدنی یافت میشود. ( از معجم البلدان ).

خرمة. [ خ ُ م َ ] ( اِخ ) نام کوهی است. گویند نام آبی است در دیار بنی سعدبن ذبیان. از اینجا تا ضریه شش میل فاصله است. ( از معجم البلدان ).

خرمة. [ خ َ م َ ] ( اِخ ) جایگاهی بوده است در بالای القدقدة و ازآن ِ طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. ( از معجم البلدان ).
خرمه. [ خ ُرْ رَ م َ ] ( اِخ ) نام ناحیتی است از نواحی فارس بجانب استخر. ( از معجم البلدان ):خرمه شهرکی است خوش و هوا معتدل و آب روان و میوه وغله بسیار و قلعه ای است آنجا بر کوه سخت استوار معروف بقلعه خرمه و جامع و منبر است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 129 ). قلعه خرمه قلعه ای محکم است در میان عمارتها و هوای آن معتدل و آب مصنعه دارد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 159 ). از جانب شیراز شاه یحیی برحسب میعاد به اتفاق لشکری جرار متوجه یزد شد، از عقب او مبارکشاه انیاغ و جمعی از امراء بتکامیشی روانه گردانیدند. در حدود خرمه میان ایشان محاربه شد و بازگشتند. ( تاریخ گزیده چ 1 ص 700 ).

فرهنگ فارسی

نام ناحیتی است از نواحی فارس بجانب استخر. خرمه شهرکی است خوش و هوا معتدل و آب روان و میوه و غله بسیار و قلعه ایست آنجا بر کوه سخت استوار و معروف به قلعه خرمه و جامع و منبر است .

گویش مازنی

/Khorme/ خرما

پیشنهاد کاربران

بپرس