خرمل

لغت نامه دهخدا

خرمل. [ خ ِ م ِ ] ( ع ص ، اِ ) زن گول. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از آنندراج ). || زن رعنا. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || پیرزن فرتوت. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || انبوه مردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خرمل. [ خ َ م ُ ] ( اِ مرکب ) خرامرود که امرودیست بزرگ و بغایت رسیده و بی مزه. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( یادداشت بخط مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

بپرس