خرم نهان. [ خ ُرْ رَ ن ِ / ن َ ] ( ص مرکب ) آسوده دل. مشعوف. خوشدل. ( از ناظم الاطباء ) : هنر گیرد این شاه خرم نهان زفرمان او شاد گردد جهان.
فردوسی.
خردمند و دانا و خرم نهان تنش زین جهانست و دل زآن جهان.
فردوسی.
سوی مرز ایران نهادند روی دو خرم نهان شاد و آرام جوی.
فردوسی.
یکی گفت کای شاه خرم نهان سخن راندی چند پیش مهان.
فردوسی.
پیشنهاد کاربران
خرم نهان: در بیت زیر کنایه ی ایماست از نیکو نهاد . ( ( خورش خانهٔ پادشاه جهان گرفت آن دو بیدار خرّم نهان ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 289. )