خرفت
/xereft/
مترادف خرفت: پیر، سالخورده، کهنسال ، پخمه، حواس پرت، خرف، بی هوش وحواس، کم حواس، کندذهن، کم هوش، کودن، منگ، ابله
متضاد خرفت: خردسال، برنا، جوان
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
خرفة. [ خ ُ ف َ ] ( ع اِ ) آنچه چیده شده از میوه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : التمر خرفة الصائم. ( از منتهی الارب ).
خرفة.[ خ َ رِ ف َ ] ( ع ص ) مؤنث خرف. زنی که از پیری عقلش تباه شده باشد. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
خرفة. [ خ َ رَ ف َ ] ( ع اِ ) حکایت و قصه و افسانه و داستان خوش و پسندیده و مقبول. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ویژگی کسی که براثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است.
* خرفت شدن: (مصدر لازم ) تباه شدن عقل براثر پیری.
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت
ابله، خرفت
ادم کور ذهن، خرفت، پیر یاوه گو
خرفت، ادم سفیه و احمق، لاده
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
به انسان پیر و کهنسالی که براساس کهولت سن، کم حواس شده است
واژه خرفت
معادل ابجد 1280
تعداد حروف 4
تلفظ xereft
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [مٲخوذ از عربی: خَرِف] [عامیانه]
مختصات ( عا. )
آواشناسی xereft
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
معادل ابجد 1280
تعداد حروف 4
تلفظ xereft
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [مٲخوذ از عربی: خَرِف] [عامیانه]
مختصات ( عا. )
آواشناسی xereft
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
بی هوش و گوش
نمونه:
. . . شیوه ی برخوردی نیرنگبازانه در لاپوشانی ناتوانی های سرشتی سامانه ای بی سر و سامان، زمینگیر شده و بیم برانگیز برای هستی همه ی جانداران که کم و بیش در هر زمینه ای بکار گرفته می شود و به �کوچه ی علی چپ می زند� تا توده ی مردمی سر درگم شده را بی هوش و گوش تر [خرفت تر] نموده و از بار فشار هر روز فزاینده بر دوش آن کاسته و فراخور روز و روزگار، کاستی ها و نارسایی ها را بگردن دیگری یا چیزی دیگر بیفکند.
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از یادداشتی در دست کار
نمونه:
. . . شیوه ی برخوردی نیرنگبازانه در لاپوشانی ناتوانی های سرشتی سامانه ای بی سر و سامان، زمینگیر شده و بیم برانگیز برای هستی همه ی جانداران که کم و بیش در هر زمینه ای بکار گرفته می شود و به �کوچه ی علی چپ می زند� تا توده ی مردمی سر درگم شده را بی هوش و گوش تر [خرفت تر] نموده و از بار فشار هر روز فزاینده بر دوش آن کاسته و فراخور روز و روزگار، کاستی ها و نارسایی ها را بگردن دیگری یا چیزی دیگر بیفکند.
... [مشاهده متن کامل]
برگرفته از یادداشتی در دست کار
خیره هوش/هش . [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) کودن . خرفت : چنین هم برآورد بیژن خروش که ای ترک بدگوهر خیره هوش . فردوسی .
ترا راهزن خواند و مارکش مرا دیو مردم خورخیره هش . اسدی .
ترا راهزن خواند و مارکش مرا دیو مردم خورخیره هش . اسدی .
خرفت بیشتر واسه کسی به کار برده میشه ، که بر اثر پیری و کهولت سن، عقلش رو از دست داده باشه و عقلش تباه شده باشه
کند فهم
کسی که بر اثر پیری فساد و تباهی عقل پیدا کرده است
کسی است که بی عقل و بی درک و فهم است
تنبل و بی عقل