خرشی

لغت نامه دهخدا

خرشی. [ خ َ شی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به خرشة. ( از انساب سمعانی ).

خرشی. [ خ َ شی ی ] ( اِخ ) خالدبن سلیمان بن عبداﷲبن خالدبن سماک بن خرشة. وی را بجهت نسبت با «خرشة» جدش خرشی می خوانند. او از راویان بود و از پدرش نقل حدیث کرد و از او محمدبن طلحة تمیمی حدیث روایت نمود. ( از انساب سمعانی ).

خرشی. [ خ َ شی ی ] ( اِخ ) محمدبن عبداﷲ الخرشی المالکی ، مکنی به ابوعبداﷲ. بسال 1010 هَ.ق. پا بعرصه وجود گذارد و بسال 1101 هَ.ق. روی ازاین عالم برتافت. اونخستین کس بود که بر مشیخةالازهر متولی شد و او را بدانجهت «خرشی » می خوانند که از بلده ابوخراش ازنجیره مصر برخاست. خرشی از فقیهان باورع مذهب مالکی بود واو راست : شرح بر مختصر سیدخلیل در فقه مالکی موسوم به «شرح صغیر» و دیگر «شرح کبیر» که آن نیز بر متن خلیل است در فقه مالکی ، دیگر «الفرائد السنیة شرح المقدمة السنوسیه » در توحید. مرگ او بقاهره اتفاق افتاد. ( از اعلام زرکلی ج 3 ص 934 ) ( از معجم المطبوعات ).

گویش مازنی

/Khereshi/ خورشت خوشتی - صرفه جویی در مصرف خورشت و هر نوع غذا

پیشنهاد کاربران

بپرس