برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عَرَن ؛ درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. ( منتهی الارب ). || آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد ( سمسمانیات ) دارد. مچ دست. مچ پای. ( یادداشت بخط مؤلف ). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. ( یادداشت بخط مؤلف ).- خرده گاه ساق ؛ قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. ( از ناظم الاطبا ).
|| آن جای از سینه شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. ( برهان قاطع ). مخدَّم. مخدَّمة. ( منتهی الارب ).