خرده برده
/xordeborde/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
خرده بُرده : [عامیانه، اصطلاح] مشکل، اختلاف.
( ( من که از کسی خورده برُده ندارم. دزّی که دیگه شاخ و دم نداره. همه میدونن که او قلمکار ما تو ُگلهِ مردم جُفت خون شده. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )
( ( من که از کسی خورده برُده ندارم. دزّی که دیگه شاخ و دم نداره. همه میدونن که او قلمکار ما تو ُگلهِ مردم جُفت خون شده. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )
کدورت
دلخوری
دلخوری