خرده

/xorde/

مترادف خرده: اعتراض، ایراد، عیب، نقص، تکه، قطعه، اندک، کم، دقیقه، نکته

معنی انگلیسی:
bit, fragment, fault, minute point, atom, crumb, detail, dollop, driblet, fraction, grain, jot, matchwood, modicum, nub, odd, paring, peewee, scrap, shiver, sliver, smithereens, soupon, splinter, touch, trivial, whit, retail

لغت نامه دهخدا

خرده. [ خ ُ دَ / دِ ] ( ص ، اِ ) ریزه هر چیز را گویند. ( برهان قاطع ). ریزه هر چیز از قبیل چوب و امثال آن. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). ریزه هر چیز از نان و امثال آن. کسره. ( یادداشت مؤلف ) :
در عقل واجب است یکی کلی
این نفسهای خرده اجزا را.
ناصرخسرو.
جسته نظیر او جهان نادیده عنقا را نشان
اینک جهان را غیب دان زین خرده برپا داشته.
خاقانی.
گفت آستان خسرو و آنگاه عید نو
این حرف خرده ای است گران ، خرد مشمرش.
خاقانی.
قصب بر رخ که گر گوشم نهانست
بناگوشم بخرده در میانست.
نظامی.
ما بدین خرده سر فروناریم
ما ز تو بیش از این طمع داریم.
؟ ( از فرهنگ جهانگیری ).
- خرده الماس ؛ ریزه الماس :
کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده الماس در میان.
خاقانی.
- خرده انگِشت ؛ خاکه زغال :
حربگاهش چو زنگیانی زشت
که ببیزند خرده انگشت.
عنصری.
- خرده پای ؛چهار پاره استخوان است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- خرده خانه ؛ قماش. ( مهذب الاسماء ).
- خرده زر ؛ براده طلا :
وگر خرده زر ز دندان گاز
بیفتد به شمعش بجویند باز.
سعدی.
- خرده زعفران ؛ ریزه زعفران. کنایه از زردی است : و حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده زعفران ریخته. ( سندبادنامه ).
- خرده دست ؛ کاع : کاع ، کناره خرده دست از سوی انگشت بزرگ. ( بحر الجواهر ).
- خرده شیشه ، شیشه خرده ؛ پاره های شکسته شیشه. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خرده مینا ؛ریزه شیشه :
گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته. ( سعدی ).
با «خرده » ترکیبات زیر نیز می آید که هر یک در لغت نامه علیحده ذکر شده اند: خرده بین ، خرده بینی ، خرده چین ، خرده چینی ، خرده خر، خرده خری ، خرده دان ، خرده دانی ، خرده فروش ، خرده فروشی ، خرده کاری ، خرده گیر، خرده گیری ، خرده مُرده ، خرده نان.
|| کمی. اندکی ( یادداشت بخط مؤلف ) چون : یک خرده صبر کن ؛ اندکی صبر کن. توضیح : در این بیت سیدحسن غزنوی کلمه بی خردگی بمعنای بی ادبی آمده است :
به پیش رأی او خورشید را بی خردگی باشد
اگر تا دامن محشر گریبان سحر گیرد.
سیدحسن غزنوی.
- خرده گرفتن ؛ نکته گرفتنی را گویند که برگفتگوی مردم گیرند و کنند. ( برهان قاطع ). نکته گرفتنی بر قول و فعل کسی و چنین کس را خرده بین و خرده دان و خرده گیر گویند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ): و بهر کسی آن نویسد که اصل و نسب و ملک و ولایت و لشکر و خزینه او بر آن دلیل باشد الا بکسی که در این باره مضایقتی نموده باشد و تکبری کرده و خرده ای فروگذاشته و انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد. ( چهارمقاله عروضی ). رجوع به خرده گرفتن شود : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خرد، ریز، کوچک، ریزه هرچیز، کم، اندک، شراره آتش، نکته، نکته وعیب وخطاکه برقول یافعل کسی بگیرند
( اسم ) ۱ - ریزه خرد . یایک خرده . اندکی کمی : (( یک خرده کار من باقی است الان تمام میشود ) ) ۲ - شرار. آتش . ۳ - قوس قزح . ۴ - دقیق باریک . ۵ - نکته دقیقه . ۶ - اعتراض ایراد . توضیح این کلمه را بغلط (( خورده ) ) نویسند .

فرهنگ معین

(خُ دِ ) ۱ - (اِ. ) ریزه ، خرد. ۲ - پول ، طلا، دارایی . ۳ - (ص . ) شکسته ، مغلوب . ۴ - خطا، اشتباه . ۵ - شرارة آتش . ، یک ~عا. ) اندکی ، کمی .

فرهنگ عمید

۱. ریزۀ هر چیز.
۲. مقدار کم و اندک از چیزی.
۳. (صفت ) کوچک.
۴. پول خُرد، سکه.
۵. [قدیمی] شرارۀ آتش.
۶. نکته.
۷. [قدیمی، مجاز] نکته.
۸. [قدیمی، مجاز] عیب، خطا.
* خرده گرفتن: (مصدر لازم ) [مجاز] عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی: انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری: ۲۴۰ ).

گویش مازنی

/Kherde/ خوراکی – خوردنی

مترادف ها

small (اسم)
خرده

particle (اسم)
ذره، لفظ، حرف، خرده، ریزه

bit (اسم)
ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده

grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

sliver (اسم)
خرده، قاش، تراشه، تکه باریک، ته جاروب، فتیله نخ

fragment (اسم)
خرده، تکه، قطعه، پاره، باقی مانده، قطعات متلاشی

fritter (اسم)
خرده، پاره، خاگینه گوشت دار

anything small (اسم)
خرده

crumb (اسم)
خرده، خرده نان، هر چیزی شبیه خرده نان

debris (اسم)
خرده، اوار، باقی مانده، اثار مخروبه، اشغال روی هم ریخته

filings (اسم)
خرده

mote (اسم)
نقطه، خرده، اتم، خال، ریزه، دره

piece (اسم)
سر، خرده، دانه، مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت

shred (اسم)
ذره، خرده، تکه، پاره، سرتکه پارچه

shiver (اسم)
خرده، ریزه، لرز، لرزه، ارتعاش

splinter (اسم)
خرده، تراشه، باریکه چوب، خرده شیشه

spall (اسم)
خرده، سنگ ریزه، توفال

vestige (اسم)
ذره، اثر، نشان، خرده، جای پا، بقایا، ردیا

groat (اسم)
ذره، خرده، سکه نقره چهار پنسی

snip (اسم)
برش، خرده، قطعه، ته سیگار، ادم کوچک یا بی اهمیت

small piece (اسم)
خرده

spill (اسم)
خرده

tittle (اسم)
ذره، نقطه، خرده، همزه

vestigium (اسم)
خرده

sub- (پیشوند)
زیر، خرده، تحت

فارسی به عربی

حبوب , حطام , ذرة , صغیر , فتاة , فطیرة , قصاصة , ومیض

پیشنهاد کاربران

آجر 10سوراخ قالب بزرگ
درود ُ سپاس
در پاسخ به کاربر ع گفته شود که واژه "خُرد" به چم کوچک و ریز، در زبان پهلوی به دو دیسه خوَرت ( xvart ) و خورت ( xurt ) بکار می رفت و همچنین خورتک ( xurtak ) به چم خرده، ریزه، خردسال که در نام خرده اوستا ( xurtak apastak ) نیز دیده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

با نگاه به تاریخ آذربایگان که زبان کهن آن دیار را پهلوی می شناساند، بهنجار و طبیعی خواهد بود که بسیاری از واژگان در روند دگرش پهلوی به ترکی، از زبان بومی به زبان نوآمده درون شده و برخی از آنها به ساختار کارواژه های ترکی نیز راه یافته باشند.
پس خرده نگری و کوته بینی ( خورتک نیکیریشنیه ) را کنار بگذارید و با خوانش تاریخ نیاکانتان، از تعصب خشک بر روی این زبان وارداتی دست بکشید.

ریشه ی واژه های #خرد #خرد_کردن #خرده ✅
این واژه از فعل #qırtmaq #قیرتماق است.
قیرتماق - qırtmaq : بطور کم و جزئی بریدن
جدا کردن
با نوک انگشتان جدا کردن
اذیت کردن
Daşqın💢
بریدن
نیشگون
...
[مشاهده متن کامل]

ulusal s�zl�k 💢الدار فنی
خسیس : #qırtmır
این فعل مشتقل شده از فعل qırmaq به معنی قطع کردن و بریدن است. 🛑
qır ıt
این فعل اصلا به مصدر فارسی هم نیامده و با فعل کردن معنی خود را کامل میکند. 🛑
واژه qırta - xırda خرده کاملا کلمه ی ترکی است به معنی تیکه ی کوچک بریده شده یا کنده شده.

باقی مانده هرچیز، اندک، کم،

بپرس