در عقل واجب است یکی کلی
این نفسهای خرده اجزا را.
ناصرخسرو.
جسته نظیر او جهان نادیده عنقا را نشان اینک جهان را غیب دان زین خرده برپا داشته.
خاقانی.
گفت آستان خسرو و آنگاه عید نواین حرف خرده ای است گران ، خرد مشمرش.
خاقانی.
قصب بر رخ که گر گوشم نهانست بناگوشم بخرده در میانست.
نظامی.
ما بدین خرده سر فروناریم ما ز تو بیش از این طمع داریم.
؟ ( از فرهنگ جهانگیری ).
- خرده الماس ؛ ریزه الماس : کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده الماس در میان.
خاقانی.
- خرده انگِشت ؛ خاکه زغال : حربگاهش چو زنگیانی زشت
که ببیزند خرده انگشت.
عنصری.
- خرده پای ؛چهار پاره استخوان است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).- خرده خانه ؛ قماش. ( مهذب الاسماء ).
- خرده زر ؛ براده طلا :
وگر خرده زر ز دندان گاز
بیفتد به شمعش بجویند باز.
سعدی.
- خرده زعفران ؛ ریزه زعفران. کنایه از زردی است : و حراث ایام بر موضع لاله زارش خرده زعفران ریخته. ( سندبادنامه ).- خرده دست ؛ کاع : کاع ، کناره خرده دست از سوی انگشت بزرگ. ( بحر الجواهر ).
- خرده شیشه ، شیشه خرده ؛ پاره های شکسته شیشه. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خرده مینا ؛ریزه شیشه :
گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته. ( سعدی ).
با «خرده » ترکیبات زیر نیز می آید که هر یک در لغت نامه علیحده ذکر شده اند: خرده بین ، خرده بینی ، خرده چین ، خرده چینی ، خرده خر، خرده خری ، خرده دان ، خرده دانی ، خرده فروش ، خرده فروشی ، خرده کاری ، خرده گیر، خرده گیری ، خرده مُرده ، خرده نان.
|| کمی. اندکی ( یادداشت بخط مؤلف ) چون : یک خرده صبر کن ؛ اندکی صبر کن. توضیح : در این بیت سیدحسن غزنوی کلمه بی خردگی بمعنای بی ادبی آمده است :
به پیش رأی او خورشید را بی خردگی باشد
اگر تا دامن محشر گریبان سحر گیرد.
سیدحسن غزنوی.
- خرده گرفتن ؛ نکته گرفتنی را گویند که برگفتگوی مردم گیرند و کنند. ( برهان قاطع ). نکته گرفتنی بر قول و فعل کسی و چنین کس را خرده بین و خرده دان و خرده گیر گویند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرای ناصری ): و بهر کسی آن نویسد که اصل و نسب و ملک و ولایت و لشکر و خزینه او بر آن دلیل باشد الا بکسی که در این باره مضایقتی نموده باشد و تکبری کرده و خرده ای فروگذاشته و انبساطی فزوده که خرد آن را موافق مکاتبت نشمرد. ( چهارمقاله عروضی ). رجوع به خرده گرفتن شود : بیشتر بخوانید ...