خردمندان

لغت نامه دهخدا

خردمندان. [ خ ِ رَ م َ ] ( اِ ) ج ِ خردمند. اولوالالباب. ذوی العقول. اولوالنهی :
تریاق بزرگ است و شفای همه غمها
نزدیک خردمندان می را لقب این است.
منوچهری.
خردمندان اگر اندیشه را بر این کار پوشیده گمارند ایشان را مقرر گردد که آفریدگار... عالم اسرار است. ( تاریخ بیهقی ). هرچند این دو بیت خطاب عاشقی است فرا معشوقی خردمندان را بچشم عبرت در این باید نگریست. ( تاریخ بیهقی ). لاف زدی که فلان را من فروگرفتم... خردمندان دانستندی که نه چنانست. ( تاریخ بیهقی ). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندانست. ( کلیله و دمنه ). رأی خردمندان را خلاف نتوان کرد. ( کلیله و دمنه ). و خردمندان و دانایان را معلوم شد که بدلالت عقلی و معجزات حسی التفات ننماید. ( کلیله و دمنه ). و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در همه دنیا ستوده است. ( کلیله و دمنه ).
همه شب با خردمندان نخفتی
حکایت بازپرسیدی و گفتی.
نظامی.
یاران ارادت من در حق او خلاف عادت دیدند... یکی زآن میان زبان تعرض دراز کرد... که این حرکت به رأی خردمندان نکردی. ( گلستان ). خردمندان گفته اند بدین خوبی که آفتاب است نشنیده ام کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده برای آنکه هر روز توان دیدش مگر زمستان که محجوب است و از این سبب محبوب.( گلستان ). ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. ( گلستان ).
- خردمندان هفتگانه ؛ شورای سلطنتی که جنبه قضائی نیز داشت. ( هخامنشیان از هرودت ).
- || حکمای سبعه یونان.

فرهنگ فارسی

جمع خردمند اولوالالباب ذوی العقول اولوالنهی .

پیشنهاد کاربران

الیا
دانایان
اَلِبّاء ( جمع لَبیب )
ارباب خرد ؛ عقلا و دانایان. ( ناظم الاطباء ) .
فضلا
کسی که خوب و بد را از هم تشخیص میدهد
البا. . . .
men of understanding
men of sense
prudent persons
men possessed of minds
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش. باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. ( کلیله و دمنه ) .
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند ز ابن عبدالعزیز.
سعدی.
و رجوع به اهل و ترکیبات آن شود.
دانشمندان دانایان
دانشمندان
هوشمندان ، افراد اهل تفکر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس